رادمهررادمهر، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

رادمهر

اولین آرایشگاه رادمهر...

دیروز برای اولین بار موهای قشنگت رو کوتاه کردیم...همونایی که با خودت از بهشت آورده بودی... همونایی که هنوز بوی اون روزا رو می داد... چاره ای نبود...شده بودی مثل آقا چوپوله... رفتیم مجموعه کوکی... همه چی اونجا برای بچه ها بود از جمله آرایشگاه... تو نهایت همکاری رو با عمو کردی... با ماشینی که توش بودی مشغول شدی... یه کمی هم تام و جری که داشت روبروی تو پخش می شد نگاه کردی... بقیه اش هم تو کف قیچی عمو بودی... من و بابا جونم انواع صداهای جک و جونور درآوردیم که تو تکون نخوری... البته خیلی پسر خوبی بودی... یه چیزی بگم؟ یه کم تعجب کردم آخه تو جایی بند نمی شی...ههههههه خانم منشی گفته بود رادانو با لباس خونه بیارین که اگه نذاشت پیش بند تنش ک...
13 ارديبهشت 1391

رادی رادانم یک ساله شد...

امروز 13 اردیبهشت سال 1391... دقیقا یک سال پیش تو یه همچین روز قشنگی راس ساعت 12 و 43 دقیقه تو گریه زندگی سر دادی... یک سال پیش تو یه همچین روزی من و بابا جون صبح اول وقت بیدار شدیم و تند تند آماده شدیم و همراه مامانی اومدیم بیمارستان لاله... بقیه هم خودشون اومدن... منو از بابا جون و بقیه جدا کردن و رفتیم تو بخش... اولین سرم به دستم زده شد... خانم فیلمبردار با دوربینش اومد...من باهات خیلی حرفا داشتم بزنم اما اشک نمی ذاشت... تو تمام دیشب رو لگد زده بودی و حالا تو شیمکم خواب بودی... صبر کردیم تا ساعت 12 که خانم دکتر صافی اومد... منو بردن نه ببخشید ما رو یعنی من و تو رو بردن تو اتاق عمل... من نمی خواستم وقتی ...
13 ارديبهشت 1391

اولین نجواهای تو...

دیروز اولین نجواهای تو رو با خالق هستی شنیدم ... می دونم هنوز خاطره های قشنگی از اون جایی که ازش اومدی داری... از خدا، از فرشته هاش  وقتی توی خواب می خندی می دونم که داری با هم بازی های سابقت بازی می کنی تو هر روز با خدا حرف می زنی ولی این بار یه جور گفتی که منم شنیدم هر کسی که تو خونه ما نماز می خونه باید بره تو یه اتاق و در ببنده وگرنه تو مهر و تسبیحش رو برمی داری و فرار می کنی دیشب مثل همیشه مامانی داشت نماز اول وقتش رو می خوند، منم تو رو سرگرم کرده بودم که نری سراغ جانمازش، یک لحظه غفلت من باعث شد که تو صاف بری پیش مامانی... من خودم رو رسوندم بهت دیدم مامانی مهر و تسبیحش رو تو مشتش گرفته و داره سوره ح...
4 ارديبهشت 1391

شیطونک من...

یعنی از هر جای شیطنت های تو بگم کم گفتم... تا چشماتو باز می کنی و از تخت می یای پایین از میز پذیرایی می ری بالا و می شینی روش و شروع می کنی به خراب کاری از روی میز می یارمت پایین از مبلا می ری بالا و با سر می خوای بیای پایین از اونجا هم می یارمت پایین با سرعت نور می ری سر چاه آشپزخونه که من با هزار تا چسب محکمش کردم که برنداری و لیسش نزنی!!  از سر چاه بلندت می کنم، می ری سیم یخچال رو محکم می کشی تا برسونیش به دهنت، سیم رو با هزار ماکافات ازت می گیرم می ری سراغ شومینه و می خوای بری توش بشینی   از اون پشت می یارمت بیرون می ری سراغ دستگاه بخور اتاقت و می خوای برگردونیش روی خودت از اونجا می گیرمت میری تو ا...
2 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمهر می باشد